جدول جو
جدول جو

معنی لم کیسه - جستجوی لغت در جدول جو

لم کیسه
کیسه ی حمام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کم کاسه
تصویر کم کاسه
ممسک، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کاسه
تصویر هم کاسه
دو تن که با هم از یک کاسه غذا بخورند، هم خوراک
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ سَ / سِ)
آنچه از نقد پس از خرجهائی در ته کیسه بجای مانده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نیست اختر کز برای تیغ داغ حسرتش
درهم از ته کیسۀ شب در میان انداخته.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ / سِ)
جمعالمال. دو تن که در مال، یکدیگر را شریک دانند:
یار هم کاسه هست بسیاری
لیک هم کیسه کم بود باری.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ / سِ)
دم به زمین ساییدن: دم لیسه کردن، دم به زمین سودن پیاپی سگ آنگاه که مهربانی از صاحب یا آشنایی می بیند. (یادداشت مؤلف) ، چاپلوسی. تملق. چاپلوسی نمودن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دم لابه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ / سِ)
هم خور. اکیل. کسی که با آدمی در یک کاسه غذا خورد. (یادداشت مؤلف) :
من و سایه هم زانو و هم نشینی
من و ناله هم کاسه و هم رضاعی.
خاقانی.
بگو با میر کاندر پوست، سگ داری و هم جیفه
سگ ار بیرون در گردد تو هم کاسه مگردانش.
خاقانی.
، به کنایه، قرین و نزدیک و یار و همدم:
مرد را از اجل بود تاسه
مرگ با بددل است هم کاسه.
سنائی.
یار هم کاسه هست بسیاری
لیک هم کیسه کم بود باری.
سنائی.
فرشته شو، ار نه پری باش باری
که هم کاسه الا همایی نیابی.
خاقانی.
ذنب مریخ را میکرد در کاس
شده چشم زحل هم کاسۀ راس.
نظامی.
چو هم کاسۀ شاه خواهی نشست
بپیرای ناخن، فروشوی دست.
نظامی.
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس هم کاسه دیدم بسی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کم کاسه
تصویر کم کاسه
ممسک بخیل تنگ چشم: (مانده رنگ کاهیم باقی که چندان می نداد ساقی کم کاسه امروزم که سفره بشکند)، (شفیع اثر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب لیسه
تصویر لب لیسه
دلگی، کمی خوردن از ته مانده ها
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه تازه بمال و دارایی رسیده: مقابل کهن کیسه، تازه بدوران رسیده، تازه به دوران رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که از یک کاسه غذا خورند هم غذا: با کارگران دکان همکاسه بود اما سم صاحب کار بر خود داشت، هم پیاله هم قدح، همنشین مصاحب: من و سایه همزانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کاسه
تصویر هم کاسه
((~. س))
هم نشین، رفیق، کسی که با دیگری در نوشیدن شراب و عرق همراهی کند، هم پیاله
فرهنگ فارسی معین
هم خوراک، هم سفره، هم غذا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کیسه ی سیمان
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه ی نمد نمد کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
پولی که در عید غدیر از سادات گیرند و آن را سبب برکت و فراوانی
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ای کوچک که به عنوان ظرف توتون چپق مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ی پشمین از موی بز
فرهنگ گویش مازندرانی
بیماری صرع، لک های سفید روی پوست
فرهنگ گویش مازندرانی